سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] آن که به عیب خود نگریست ، ننگریست که عیب دیگرى چیست ، و آن که به روزى خدا خرسندى نمود ، بر آنچه از دستش رفت اندوهگین نبود ، و آن که تیغ ستم آهیخت ، خون خود بدان بریخت ، و آن که در کارها خود را به رنج انداخت ، خویشتن را هلاک ساخت ، و آن که بى‏پروا به موجها در شد غرق گردید ، و آن که به جایهاى بدنام در آمد بدنامى کشید ، و هر که پر گفت راه خطا بسیار پویید ، و آن که بسیار خطا کرد شرم او کم ، و آن که شرمش کم پارسایى‏اش اندک هم ، و آن که پارسایى‏اش اندک ، دلش مرده است ، و آن که دلش مرده است راه به دوزخ برده . و آن که به زشتیهاى مردم نگرد و آن را ناپسند انگارد سپس چنان زشتى را براى خود روا دارد نادانى است و چون و چرایى در نادانى او نیست ، و قناعت مالى است که پایان نیابد ، و آن که یاد مرگ بسیار کند ، از دنیا به اندک خشنود شود ، و آن که دانست گفتارش از کردارش به حساب آید ، جز در آنچه به کار اوست زبان نگشاید . [نهج البلاغه]
✿ ❀ رنگ های دنیای من ❀ ✿
 
دلتنگی

فضای مجازی این فرصت رو میده که بعد از سالها افرادی رو توش پیدا کنی. مثلا همکلاسی های دوران راهنمایی! که بخاطر انتخاب رشته های متفاوت پراکنده شدیم... توسط رفقا گروهی تشکیل میشه و همه میریزیم توش! 

پروفایل ها رو یکی یکی نگاه میکنم... 

وای خدای من! چقدر عوض شدن! چه به لحاظ پوشش ، چه چهره... یکی رو کلا نشناختم! هرچی هم گفتن فلانیه باورم نمیشد! 

فکر که میکنم حدود بیست سال ازون موقع ها داره میگذره... بایدم تغییر کنیم... به درخواست شون عکسم رو گذاشتم توی گروه. دیگه پیام ها صوتی شد که نمیری! تکون نخوردی لعنتی! 

ولی اشتباه میکنن... مثل اونا شاید تغییر نکرده باشم ولی آینه چند خط ریز زیر چشم داره نشون میده که گرچه عمیق نیست ولی یاداوری میکنه که اوج جوانی رو طی کردی و در سراشیبی قرار گرفتی.

هم دانشگاهی های آقا رو خیلی اتفاقی میبینم که قیافه ها همه جاافتاده و بعضا موها جوگندمی. اولش تعجب میکنم و بعدش... 

بله ... همگی داریم میریم سمت چهل سالگی... سمت میانسالی. چند سالی مونده هنوز، ولی چهره ها دارن کم کم آماده میشن ... 

من خیلی زود دلتنگ میشم... دیدن این چهره ها یه غمی برام داره. گذشته رو خیلی جستجو میکنم. گاهی دلم حتی برای دوستان فضای مجازی هم تنگ میشه. خیلی وقتا سری میزنم به نوشته های سالها پیش... کامنتهای سالها پیش... دوست دارم از همه خبر بگیرم. ولی ازینکه شاید عجیب به نظر بیام کمتر این کار رو میکنم.

غرق گذشته میشم که دخترم صدام میکنه و میاره به الان! دل خوشی منه. نگاش میکنم میخوام جونمم براش بدم! جوانی جای خود دارد... اطمینان دارم که سالها بعد دلم برای همین لحظات هم تنگ میشه! 

که دخترم به آلبالو میگفت آبلابو ، به خرس قطبی میگفت خرس قبطی و... 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط مدادرنگی 99/4/30:: 11:41 عصر     |     () نظر
درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها